پدر در حال رد شدم از کنار اتاق پسرش بود . با تعجب دید که تخت
خواب مرتب و همه چیز جمع و جور است . یک پاکت هم روی بالشت
گذاشته شده است و روش نوشته بود (( پدر )) با بد ترین پیش
داوری های ذهنی پاکت را باز کرد و با دستانی لرزان نامه را خواند :
پدر عزیزم ،
با اندوه و افسوس فراوان برایت مینویسم ، من مجبور بودم با دوست
دختر جدیدم فرار کنم ، چون میخواستم جلوی یک رویارویی با مادر و
شما را بگیرم من احساسات واقعی را با نازنین پیدا کردم ، او واقعا
معرکه است ، اما میدونستم تو اون رو نخواهی پذیرفت ، به خاطر
تیز بینی هاش ، خالکوبی هاش ، لباس های تنگ موتور سواریش
و به خاطر اینکه سنش خیلی بیشتر از منه ، اما فقط احساسات
نیست پدر اون ……………………
حامله است ، نازنین به من گفت :
ما میتونیم شاد و خوشبخت بشیم ،اون یک تریلی توی جنگل داره
و کلی هیزم برای تمام زمستون ،ما یک رویای مشترک داریم برای
داشتن تعداد زیادی بچه ، نازنین چشم منو رو به حقیقت باز کرد
که ماریجوانا واقعا به کسی صدمه نمیزند ،ما اون رو برای خودمون
میکاریم ، و برای تجارت با کمک آدم های دیگه ای که توی مزرعه
هستن ، برای تمام کوکایینی ها و اکستازیهایی که میخوایم ،
در ضمن ، دعا میکنیم که علم بتونه درمانی برای ایدز پیدا کنه ،
و نازنین بهتر بشه ،اون لیاقتش رو داره ، نگران نباش پدر ، من ۲۱
سالمه ، و میدونم چطوری از خودم مراقبت کنم ، یک روز ، مطمئنم
که برای دیدار تون بر میگردیم ، اون وقت شما میتونی نوه های
زیادت رو ببینی .
با عشق . پسرت
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
پا ورقی :
پدر : هیچ کدوم از جریانات بالا واقعی نیست ، من بالا هستم خونه
علی . فقط میخواستم بهت یاد آوری کنم که در دنیا چیز های
بد تری هم نسبت به کارنامه مدرسه که روی میزمه . دوستت دارم !
هر وقت برای اومدن به خونه امن بود ، بهم زنگ بزنید !